گل و نوروز
نوروز به هوش آمد .
تمام وجودش درد داشت .
دست چپش غرق خون بود و احساس کرد چند دنده اش شکسته است .
جلوی خونریزی را گرفت .
آرام بلند شد و آخرین پرش به عقب گل را دید .
شیوه ی مبارزه اش برایش آشنا بود .
گل پارچه ای سفید به محل زخم بست و اژدها دوباره کمش کرد .
گل کمان کشید .
این بار کمی بالاتر از چشم را نشانه گرفت .
زه را کشید و صدای جیرجیر چوب دوباره بلند شد .
نفس عمیقی کشید .
به موی سیاه یاسمین بانو فکر کرد ،
به گونه های سفید قیصر که همیشه از شرم و خشم سرخ می شد
و به نوروز وقتی که سبیل هایش را ریزریز به دندان می گرفت .
تیر را رها کرد .
تیر اوج گرفت .
بالا رفت .
بالا و بالاتر و بعد …
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.