دختر ماه ، پسر خورشید
سمک سرش را برای آتشک خم کرد و رو به خورشید که جلوی پایش دوزانو نشسته بود ، دست دراز کرد .
خورشید دست سمک را فشرد و برخاست .
سمک گفت : “با تو پیمان مردانگی و وفاداری می بندم .
بدون این قوی ترین عهدیه که عیار بامرد دیگه ای می بنده .
تا تو و مه پری رو به هم نرسونم دست برنمی دارم .”
خورشید گفت : “پس به شروانه و مهران و فغفور حمله می کنیم و تا آخرین قطره ی خون…”
-کجا با این شتاب شاهزاده ؟ اگر می خواهی به شهدخت برسی باید اینجا قوی باشه .
سمک به شقیقه اش اشاره کرد ، خورشید پرسید : “چه باید بکنم ؟”
سمک پرسید : “بلدی آواز بخوانی ؟”
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.