شاید فکرکنید سرزمین قصه ها جای خوش آب و هوایی است که قرار است توی آن کلی به شما خوش بگذرد.
آن جا با همه ی آدم ها و شخصیت هایی که قصه شان را خوانده اید از نزدیک آشنا می شوید.
ولی می دانید اگر توی این سرزمین گیر بیفتید ممکن است چه بلاهایی سرتان بیاید؟
گیر افتادن در قلمرو ملکه اولی!
این درست همان اتفاقی است که برای الکس و کانر بیلی می افتد.
دوقلوها باید راهی پیدا کنند تا از دست ملکه خلاص شوند و به خانه برگردند.
سرزمین قصه های این کتاب از کارتون های دیزنی رویایی تر است.
بخشی از قصه ی بازگشت ساحره
چهرهٔ بیاحساس مادربزرگ، به چهرهای اخمو تبدیل شد و سرش را تکان داد.
الکس متوجه شد که مادربزرگ قصد ندارد او را به کلبه راه بدهد و هر بار، درست همین جا، از خواب میپرید.
اگرچه این رؤیای خوبی نبود؛ هر بار که الکس آن را در خواب میدید، بازگشت به جنگل و دیدن چهرهٔ مادربزرگش، به او احساس خوبی میداد…
برایش کاملاً واضح بود که خوابش نشانهٔ چیست.
این را از همان بار اولی که این خواب را دید، میدانست.
هرچه بود، این بار وقتی الکس از خواب بیدار شد، احساسی متفاوت داشت.
او نمیتوانست این احساس را از خود دور کند؛ احساسی که میگفت کسی در خواب تماشایش میکرده است.
بلافاصله بعد از اینکه بیدار شد، بااینکه اولش زیاد به آن توجه نکرد، میتوانست قسم بخورد که مادربزرگش دقیقاً روبهروی او در قطار نشسته است.
آیا این تصویری واقعی بود یا تخیلش داشت بر او مسلط میشد؟
الکس نمیتوانست احتمال واقعیبودن آن را انکار کند.
مادربزرگش در انجام خیلی کارها توانا بود.
حالا یک سال از زمانیکه الکس و کانر بِیلی بزرگترین راز خانواده را کشف کرده بودند میگذشت.
وقتی کتاب داستان قدیمی مادربزرگ را از او گرفتند، انتظار نداشتند این کتاب آنها را بهشکل اسرارآمیزی وارد دنیای قصههای پریان کند.
آنها حتی بهخواب هم نمیدیدند که پدر متوفی و مادربزرگشان متعلق به دنیای پریان باشند.
سفر از یک پادشاهی به پادشاهی دیگر و ملاقاتهای دوستانه با شخصیتهایی که با خواندن داستانهایشان بزرگ شده بودند به ماجراجویی فوقالعادهٔ زندگیشان تبدیل شده بود؛
ولی بزرگترین غافلگیری زمانی بود که دوقلوها فهمیدند مادربزرگشان فرشتهٔ مهربان سیندرلاست.
درنهایت مادربزرگشان آنها را پیدا کرد و پیش مادر نگرانشان باز گرداند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.