ویس و رامین
ویس و رامین کودکی را با هم در کنار دایهای میگذارند.
ویس به ویرو دل میبندد و با او ازدواج میکند،
هر چند مدت کوتاهی است که دل به رامین بسته و او را دوست دارد …
ویس گفت : “یعنی من و شما با هم بزرگ شدیم ؟ نزدیک دایه ؟”
رامین گفت :”بله ، واقعا یادتان نیست ؟”
-اما اون موقع که ما طفلی بیش نبودیم .
-بله طفلی بیش نبودیم ، ولی داستان برای من از همانجا شروع شد.
-ولی این اخلاقی نیست ، ما به شما اعتماد داشتیم ، یعنی احتمالا داشتیم .
شما را دوست خود می دانستیم ، آن هم احتمالا .
هم بازی کودکی مان بودید .
شما حق نداشتید چشمتان دنبال ما باشد ، شما از ما سوء استفاده کرده اید ، این کار کودک آزاری است .
-حق داشتم یا نداشتم ، چنین بود دیگر .
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.