رابعه و بکتاش
حکایت دلِ شوریدهی «رابعه کعب قزداری» است، نخستین زن شاعر پارسی که به رزم و ادبش مشهور بود و دل به غلام برادرش ، «بکتاش» سپرد.
بکتاش نامهی عاشقانه رابعه را میخواند و تصویری را که از چهرهی خودش فرستاده، میبیند و بر او عاشق میشود.
اما آشکار کردن این عشق دردسرآفرین خواهد بود!
زیرا که بکتاش یک غلام بیشتر نیست و معشوقهاش دخترِ کعب است!
خواهر والی بلخ! …
عشقی ناپسند! …
آیا برادر در برابر شور این عشق نرم میشود؟
«رودکی» در این میانه چه نقشی دارد؟ …
دوستت دارم را برای من چون کوه باش ،
نه چون ماهورها بی شمار و آسان .
بر جا بمان .
نگاه به آسمان آبی این دشت بدوز و در زمین بی باران بلخ ریشه بده .
بیابان به مرد زنده است .
بمان بر این پهنه و بتاز بر سیاهه های دشمنم .
رابعه ، تو باور منی برای نفس کشیدن .
این دشت خون گرم می خواهد .
مردانگی ات را بر دشت نشان بده ، رابعه .
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.