در سال ۱۹۸۶ قرار است فضاپیمای چلنجر به فضا ی آسمان پرتاب شود .
ناسا ترتیبی داده تا پخش ماهواره ای پرتاب فضاپیما از طریق تلویزیون های بسیاری از مدارس آمریکا پخش شود
تا دانش آموزان بتوانند کریستا مک اولیف را ببینند
که به عنوان اولین معلم به فضا می رود .
برد که آرزو دارد اولین زن فرمانده ی فضاپیما باشد.
یکی از این تماشاچیان است .
او همراه دو برادرش ، فیچ و کش در خانواده ای ناآرام و متشنج و غیر قابل پیش بینی زندگی می کند .
هر کدام در عالم تنهایی شان با رویاها و آرزوهایشان دست و پنجه نرم می کنند
و در عالم بیرون برای این رویاها می جنگند
و خیال بافی می کنند .
رویاهایی که آن قدر با هم متفاوت هستند که این خواهر و برادرها را از هم دور کرده است
اما زندگی چهره های زیباتری هم برای نشان دادن دارد.
فقط باید آن را در جای درست و زمان درست پیدا کرد.
داستان کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت در سال ۱۹۸۶ اتفاق میافتد.
درست زمانیکه همه مردم، با هیجان خاصی منتظر پرتاب فضاپیمای «چلنجر» به فضا بودند.
سه شخصیت داستان که «فیچ»، «کش» و «برد» نام دارند با هم خواهر و برادرند
و هرکدام با مشکلات درونی خودشان درگیرند.
فیچ هر روز با دستگاههای بازی، مشغول به بازی میشود
و با حجمی از احساس خشم روبهرو میشود که مشکلاتی را برای ارتباط با همکلاسیهایش ایجاد میکند.
کش، عاشق بستکبال است و بهتازگی مچ دستش آسیب دیده و شکسته است.
جدیدا نسبت به بسکتبال احساس بیانگیزگی دارد!
و در نهایت برد، آرزو دارد که بهعنوان اولین فرمانده زن فضاپیما در ناسا فعالیت کند؛
بااینهمه گاهی آرزوی خودش را دستنیافتنی میداند.
درست زمانی که قرار است فضاپیمای چلنجر به فضا پرتاب شود، معلم علوم محبوب بچهها (که تقریبا تنها نقطه اشتراک آنهاست)،
ماموریتی را به آنها میدهد که دقیقا در روز پرتاب فضاپیما، به شکل شگفتانگیزی زندگی آنها را تغییر میدهد!
کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت روایت بسیار جذاب و خواندنی از دلهره و امید است که در پایان داستان کاملا حیرتزده خواهید شد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.